sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساناز

پایان 22 ماهگی ساناز خانم

        ساناز خانم ابرو کمون مامان دیگه داره خانم می شه از حالا دیگه لجبازی کردن را یاد گرفته هر کاری که بهش می گی انجام نده همون کار رو انجام می ده مثلاً تلویزیون خاموش و روشن می کنه وقتی بهش می گی این کار رو نکن بازم هم تکرار می کنه و حتی یه ضربه هم به تلویزیون و میزش می زنه می گی غذا رو نریز بدتر می ریزه کلمات زیادی یاد گرفته عدسی- ملودی (دختر همبازی)- پِ پِ کرده- دستشو (دستشوئی)- این چیه چش (چشم)- موتو (موتور)- باشو - بده- ماس (ماست)- پیشو(گربه) خانم کوچولو همش می گه این چیه اون چیه   تازه ماست هم می خوره اون با دستش جمعه خاله فرزانه اومد خونمون ب...
25 تير 1391

دویدم دویدم

روزی بود روزگاری بود، پشت خونه مون گودالی بود ، بچه موش ناله می کرد، فیل اومد برقصد ، افتاد و دندونش شکست ، گفتش : چه کنم ، چاره کنم ؟ رومو به دروازه کنم ، تی ،تی، تی ، تی -بع ، بع ، علف میخوای ؟ نه ، نه. گندم برشته - تختش نوشته : بابام براقی ، چشمم چراغی ، رفتم به باغی ، دیدم کلاغی ، سرش بریده ، خونش چکیده ، دُمش بریده ، گوشواره ها به گوشش، سنگی زدم به گوشش ، گوشواره ها بیفتاد ، ورداشتم و دویدم ، دویدم و دویدم . سر مویی رسیدم ... دویدم و دویدم به یک سؤال رسیدم کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟ برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟   به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز ...
12 تير 1391
1